سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز پانزدهم

    نظر

امروز روز پانزدهم بود

با خودم درسها را مرور می کردم

کارهایی را که با خودم عهد کردم. قرار گذاشتم. که بیهوده حرف نزنم. که برنامه را هر شب بنویسم تا از زندگی باری به هر جهت رها شوم.

دلم به حال خودم سوخت گفتم باید یک فکری هم به فکر نگرانیم بکنم. به فکر جان بی قرارم . در درون هر کدام از ما نوزاد بی پناهی است که اگر ازش غافل بشیم . از تنهایی و وحشت هلاک میشه. نوزاد کوچولوی من......

دیشب خواب دیدم یک بچه کوچک دارم. بچه زیبا بود و آرام و تو دل برو. چه رویای شیرینی بود. شاید اون بچه خودم بودم. خودم که دوست داشتم دوست داشته بشم و آرام باشم.

خدایا کمکم کن. کودک درونم را آرام کنم و بتوانم احساس خوشبختی کنم. خدایاکمکم کن.

به تو پناه می برم از شر شیطان وسوسه کننده.